جدول جو
جدول جو

معنی شور رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

شور رفتن
(خَ وَ دَ)
در اصطلاح زنان، کوتاه شدن جامه بر اثر شستن خاصه پارچۀ نو. کم شدن از طول وعرض جامه پس از شستن آن بار اول. آب رفتن. (از یادداشت مؤلف). کم شدن طول یا طول و عرض پارچه بر اثر فرورفتن در آب و آب کشیده شدن آن. این ’شور’ ظاهراً مشتق از مصدر شستن است. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زور گفتن
تصویر زور گفتن
کنایه از حرف زور زدن و کسی را به زور مجبور به قبول امری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
فروشدن، پایین رفتن، درون چیزی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هدر رفتن
تصویر هدر رفتن
از بین رفتن، ضایع شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور رفتن
تصویر ور رفتن
با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بَرْ را جُ تَ)
رفتن به فاصله بعید. به مسافت دور رفتن. مسافت بعید را طی کردن. (از یادداشت مؤلف) : اشطاط. اشتطاط. غروب. متؤ. اشقاح. طمح. طوء. سخ. کتوع. سبح. ارعاث، دور رفتن درسیر. معن، دوررفتن اسب. اشتغار، دور رفتن در بیابان. شط، دور رفتن ستور در چرا. شقذ، دور رفتن و دور شدن. اشتطاط، دور رفتن ستور به چرا. اشطاط، دور رفتن در بیابان. (منتهی الارب) ، از مرحله دور شدن. به نکتۀ خارج از موضوع پرداختن. اصل مطلب را رها ساختن و به حاشیۀ غیر مرتبط پرداختن. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ سَ رِ خوی / خی دَ)
شوی کردن دختر. عروس شدن. شوهر برگزیدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
بفاصله ای بعید رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو رفتن
تصویر فرو رفتن
بزیر رفتن پایین رفتن، غوطه ور شدن، نفوذ کردن داخل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ددر رفتن
تصویر ددر رفتن
بیرون رفتن، خروج زنی بد کار به منظوری نامشروع
فرهنگ لغت هوشیار
انجام شدن، بجوش آمدن و از سر ریختن آب در ظرف غذا بغلیان آمدن یا بسر رفتن کار. انجام شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
کار کردن بعمل پرداختن کار رفته. یا کار رفتن زن بد (روسبی)، پرداختن او بعمل بد، انجام شدن کاری اجرا شدن عملی. یا کار رفتن از کسی یا چیزی. انجام شدن کار بدست او یا توسط آن: (کار از تو میرود مددی ای دلیل راه، کانصاف میدهیم وز راه اوفتاده ایم) (حافظ 2151)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ور رفتن
تصویر ور رفتن
((وَ. رَ تَ))
بازی بازی کردن، با چیزی خود را مشغول کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
يبتعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
Trot
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trottare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
рысь
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
traben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
бігати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
truchtać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
小跑
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
draven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trotar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
berlari kecil
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
دوڑنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
দৌড়ানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
เดินเร็ว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
kukimbia haraka
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
hızlı yürümek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
trot
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
לרוץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
दौड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دور رفتن
تصویر دور رفتن
트로트하다
دیکشنری فارسی به کره ای